قسمت ششم دل و کلیشه تکراری "اگه دوستم داری برو... "
تاریخ انتشار: ۲۲ دی ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۶۴۷۹۰۸۶
فرارو- قسمت ششم سریال دل به کارگردانی منوچهر هادی، چهارشنبه ۱۸ دی ماه ۱۳۹۸ وارد شبکهی نمایش خانگی شد.
در قسمت ششم سریال دل آرش همچنان نمیتواند با به هم خوردن عروسی و رفتن رستا کنار بیاید و از همین رو بار دیگر به خانهی خانوادهی رستا میرود. اما باز هم رستا برخورد سردی با او میکند و این بار در حضور خانواده اش او را طرد میکند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
آرش: از این همه حقی که تو دنیا وجود داره، چند تاش به من میرسه؟... آبروم پیش خونوادم رفت، اشکال نداره. آبروی خونوادم پیش مهمونامون رفت، اشکال نداره. آبروم پیش خودم رفته چی؟
اما آرش از پا نمینشیند و برخورد و حرفهای رستا را متعلق به او نمیداند. آرش همچنین از طریق آوا نیز سعی میکند که به رستا نزدیک شود و یا علت کارهای او را بفهمد، اما این راه هم جواب نمیدهد و رستا خود را در تصمیمش مصمم نشان میدهد. در این شرایط، پیام مهران رستا را به گذشتهها میبرد و در سرش فکر ارتباط دوباره با او را پدید میآورد.
دیدن سریال دل و باور آن چه به تصویر کشیده میشود، هر قسمت دشوار و دشوارتر میشود. وقتی زیر بنای داستانی یک سریال تا این حد پیش پا افتاده و کم جان است، انتظار میرود که در بخشهای دیگری همچون شخصیت پردازی و ساخت روابط ما بین کاراکترها اتفاق ویژهای رقم زده شود و یا کارگردان برای جبران این نقیصه و سر پا نگه داشتن سریال تمهیدات ویژهای بیندیشد.
اما دل به کلی فاقد شخصیت پردازی است. رابطهی خواهرانهی آوا و رستا، با این که بخش زیادی از پیش برد اتفاقات بر دوش آواست، هنوز هم مشخص نیست. آوا بعد از بیش از بیست و دو روز به درخواست آرش با رستا حرف میزند و از او میخواهد که درد دل کند، اما آوا در طول این مدت چه میکرده است؟! آیا خودش در این مدت نخواسته و یا نتوانسته که با خواهرش خلوت کند؟! این نشان میدهد که رابطهی عمیقی میان این دو برقرار نیست در حالی که در ابتدای سریال کوشیده میشد برعکس این موضوع نشان داده شود.
روابط خانوادگی هیچ یک از کاراکترها نیز مشخص نمیشود. سریال گویی تنها خود را ملزم میداند که طبقهی اقتصادی دو خانواده را نشان دهد، بی توجه به این که به جز مناسبات مالی چه چیزی روابط و نوع نگاه این خانوادهها را میسازد. چه چیزی باعث میشود که خانوادهی رستا در قبال تصمیمات او تا این حد منفعل عمل کنند؟ و یا مادری که زندگی و انتخاب همسر آیندهی پسرش تا این حد برایش اهمیت دارد در این حدود بیست روزی که از به هم خوردن مراسم ازدواج میگذرد، چه رابطهای با پسرش داشته است؟ اصلا آیا کسی او را میبیند؟
سکانس مربوط به گذشتهی رستا و مهران، که مهران در کلاس دانشگاه برای رستا جشن تولد میگیرد و به او ابراز عشق میکند به زودی در سطح فضای مجازی پخش خواهد شد و عدهی زیادی آن را خواهند دید. دلیل آن هم همان دلیلی است که فیلمهای ایرج ملکی در سطح گستردهای دیده شد با این تفاوت که این سکانس و گفت: گویی که میان استاد و دانشجو و حراست دانشگاه بر قرار میشود در سطحی به مراتب نازلتر از فیلم "مزاحمت" یا دیگر کارهای ملکی است.
در سریالی با این سطح از تبلیغات و سرمایه گذاری به واقع باور کردنی نیست که کارگردان فقط با یک مقنعه سر کردن بازیگر چهل ساله اش توقع داشته باشد که تماشاگر او را به عنوان دختری دانشجو بپذیرد. این گریم در این سکانس فقط در سریالی کمدی میتوانست قابل قبول باشد و یا اگر گفته میشد که رستا در سی سالگی وارد دانشگاه شده است باز هم قابل پذیرش میبود چرا که بازیگر نقش مقابلش هم دقیقا با همان گریمی که در جاهای دیگر دیده شده است نشان داده شد.
منبع: فرارو
کلیدواژه: سریال دل شبکه نمایش خانگی
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت fararu.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «فرارو» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۶۴۷۹۰۸۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
بیوه شدن دختر ۲۳ ساله در شب عروسی/ ۲۰ بار مچ شوهرم را با زنهای غریبه گرفتم
به گزارش خبرآنلاین، زن ۳۲ سالهای است که برای پیگیری پرونده طلاقش وارد مرکز انتظامی شده بود، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: در دوران کودکی پدرم را به خاطر ابتلا به بیماری صعبالعلاج از دست دادم و مادرم سرپرستی من و برادر کوچکترم را به عهده گرفت اما به خاطر اینکه پدرم حسابدار یک اداره دولتی بود، بعد از مرگ او بیمه حقوق پدرم را پرداخت میکرد و ما مشکل مالی نداشتیم.
همشهری در خبری نوشت:مادرم نیز مدام از اخلاق خوب پدرم در دوران کوتاه زندگی مشترک خودشان سخن میگفت و با حسرت از گذشتهاش یاد میکرد که دیگر تکرار نخواهد شد. به همین دلیل هم هیچگاه ازدواج نکرد و تنها با یاد و خاطرات پدرم به زندگی ادامه داد. در این شرایط من هم با خانواده خالهام ارتباط بسیار صمیمانهای داشتم تا اینکه عاشق پسرخالهام شدم ولی هیچ وقت به کسی چیزی نگفتم. البته آرمین هم توجه خاصی به من نشان میداد و رابطهاش با من بسیار طبیعی و خانوادگی بود. از سوی دیگر مادرم اصرار میکرد درس بخوانم و به دانشگاه بروم.
هنوز آخرین سال دبیرستان را میگذراندم که روزی مادر و خالهام از من خواستند دوستم وحیده را برای آرمین خواستگاری کنم. انگار قلبم از جا کنده شد. من خودم عاشق آرمین بودم و حالا باید از دوستم خواستگاری میکردم. بالاخره مجبور شدم و آرمین و وحیده در حالی باهم ازدواج کردند که من از شدت افسردگی گوشهگیر شده بودم. آنها بعد از ازدواج به یکی از شهرهای اطراف مشهد رفتند و من هم در آزمون سراسری در رشته پرستاری پذیرفته شدم.
با آنکه علاقه زیادی به این رشته نداشتم، به ناچار به شهر دیگری رفتم و به تحصیل ادامه دادم. هنوز تحصیلاتم به پایان نرسیده بود که روزی یکی از همکارانم در بیمارستان از من خواستگاری کرد و من با وجود مخالفتهای مادرم با هوشیار ازدواج کردم. چند ماه بعد که تحصیلاتم به پایان رسید، قرار شد مجلس عروسی در باغ یکی از بستگانم برگزار شود. اما آن شب هرچه مهمانان در انتظار داماد ماندند، خبری از او نشد تا اینکه یکی از دوستان هوشیار وحشتزده تماس گرفت و گفت: هوشیار بعد از خروج از آرایشگاه با خودرو تصادف کرده و الان در بیمارستان است.
هراسان و نگران به بیمارستان رفتم ولی همسرم در کما بود و ۳ روز بعد هم جان سپرد. اینگونه بود که من در ۲۳ سالگی بیوه شدم. تا یک سال هر روز به مزار هوشیار میرفتم و به بخت سیاه خودم میگریستم. حالا دیگر حتی به بیمارستان نمیرفتم و در خانه خودم را حبس کرده بودم تا اینکه بالاخره با اصرار و نصیحتهای اطرافیانم دوباره به بیمارستان بازگشتم.
در همین روزها پسرعموی یکی از همکارانم که چند بار مرا در بیمارستان دیده بود با وساطت همکارم به خواستگاریم آمد و بدین ترتیب من با کوروش ازدواج کردم تا گذشته را از یاد ببرم. ولی چند ماه بعد متوجه شدم کوروش با زن غریبهای ارتباط دارد و به من خیانت میکند. به همین دلیل به خانه مادرم رفتم و او را تنها گذاشتم ولی کوروش به سراغم آمد و با عذرخواهی تعهد داد که دیگر چنین اشتباهی نمیکند. اما او باز هم این رفتار زشت خود را تکرار کرد.
با آنکه صاحب دختری زیبا شده بودم، دیگر آن رابطه عاطفی و عاشقانه را با کوروش نداشتم چراکه او را مردی خیانتکار میدانستم به گونهای که شاید ۲۰ بار مچ او را گرفتم و هر بار فقط عذرخواهی میکرد. من هم اهمیتی نمیدادم و دیگر برایم رفتارهایش بیمعنی بود.
روزی وقتی سرگرم کارم بودم ناگهان روی تخت اورژانس جوانی را به بیمارستان آوردند که تصادف شدیدی کرده بود. یک لحظه درجا خشکم زد. او آرمین پسرخالهام بود که مدت زیادی خبری از او نداشتم. بلافاصله اقدامات درمانی را شروع کردم و در مدت یک ماه که آرمین بستری بود، خودم امور مربوط به پرستاری را انجام میدادم. در یکی از این روزها آرمین با شرمندگی گفت از همان روزهای کودکی علاقه خاصی به من داشته و به مادرم نیز گفته بود اما مادرم مخالفت کرده و از او خواسته بود در این باره چیزی به من نگوید تا من بتوانم درسم را بخوانم.
با وجود این، من باز هم عشقم را پنهان کردم و به آرمین نگفتم که من هم روزی عاشق او بودم چراکه نمیخواستم دوستم وحیده زجرهایی را تحمل کند که من به خاطر خیانتهای همسرم تحمل کردم. در واقع اگر من به دوستم خیانت میکردم پس دیگران حق داشتند که با شوهر من ارتباط داشته باشند. این بود که به او گفتم من هیچ علاقهای به تو نداشتم و تنها تو را پسرخالهام میدانستم.
حالا هم حدود ۲ ماه است که کوروش من و فرزندم را رها کرده و با یک زن غریبه به مسافرت رفته است و من هم برای پیگیری پرونده طلاق آمدهام.
با دستور سرگرد آبکه (رئیس کلانتری طبرسی شمالی مشهد) بررسیهای قانونی و مشاورهای درباره این پرونده به گروه مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی کلانتری سپرده شد.
۲۳۳۲۱۷
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1903119